مسافران آسمانی مسافران آسمانی ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

مسافران آسمانی

شنیدن صدای گرم یک دوست مجازی

چند روزه با خودم فکر میکردم که این پست رو با این موضوع بنویسم یا ننویسم؟ کلی با ذهن درگیرم ، کلنجار رفتم تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتم ، بنویسم... هفته گذشته ، پنجشنبه مورخ 1392.02.19 ساعت حدودا 7:30 عصر بود که گوشیم زنگ خورد و بعد از دیدن شماره ناشناس و جواب دادن ، صدای گرمی بهم گفت : معصوم خانم و من با کمال تعجب گفتم بله و شما...؟ که گفت : من ... هستم... خدای من نزدیک به 20 روزی میشد که شمارمو بهشون داده بودم ولی چون تماس نگرفتن ، گمان کردم که شاید تمایلی ندارن و دیگه حرفی نزدم... خیلی هیجان زده شدم ، وقتی صدای این دوست عزیزی که تو دنیای مجازی باهاش آشنا شدم  رو شنید...
26 ارديبهشت 1392

اندر احوالات این روزهای طاها خان

دوست جونیا خیلی خوشحاللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللم... بالاخره نوادگان خان بابا بعد از مدتی که لب به حرف زدن باز کردن به من گفتن عمه... وای که دوست دارم بخورمشون ، انقدر خوشکل بهم میگن عمه یا گاهی هم اسمم رو صدا میکنن ... کلی کارای جدید یاد گرفتن و  دوست داشتنی تر و شیرین تر از قبل شدن ، البته شیطنتاشونم حسابی بالا گرفته بخصوص وقتی سه تاییشون به هم میرسن اما من فضولیاشونم دوست دارم...   در کل مخلص هر سه تاشونم و بسیااااااااااااااااااااااااااااااااار ارادتمندشون... از اون جایی که نمیخوام این پست طولانی بشه به ترتیب از خان بزرگه شروع میکنم و در پستای بعدی هم گزارش دو تا...
23 ارديبهشت 1392

بازی روزگار ( پروفسور حسابی )

داشتم یکی از کتابای دکتر حسابی رو میخوندم در قسمتی از مقدمه کتاب ، نوشته زیر به نظرم خیلی قشنگ آمد، برای همین بخشی از متنش رو اینجا نوشتم تا هم دوستای نینی وبلاگیمون بخونن و هم در آینده شما گل پسرای عمه بخونید و در موردش تامل کنید...    بازی روزگار بازی روزگار را نمی‌فهمم...! من تو را دوست می‌دارم ... تو دیگری را ... دیگری مرا ... و...  همه ما تنهاییم...!  داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسان‌ها فنا می‌شوند، این است که آنان از دوست داشتن باز می‌مانند. همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی‌آوریم، پس بیاییم آنچه را که ب...
15 ارديبهشت 1392

سیزده به در 92

در مورد جزئیات سیزده به در امسال کلی مطلب نوشتم...اما قبل از اینکه بخوام مطالب رو ذخیره کنم نت قطع شد و همه چیزایی هم که نوشته بودم پاک شد... واسه همین قهر کردم و دیگه نمینویسم... اما عکسا رو تو قسمت دنباله دار گذاشتم اگه دوست داشتید میتونید تشریف ببرید و ببینید... اول از همه عکس خان بابای عزیزم رو میذارم که کلی عاشقشم و دوسش دارم...الهی فدای اون نگاه نافذت بشم...الهی خدا بهت ١٢٠ سال عمر با عزت بده و سایت بالای سرمون باشه...   آقا حسین ، ته تغاری مادرجون و جیگرطلای عمه معصوم...داداش کوچیکه که خیلی مخلصشم... و خان زاده ها عجیب عاشقشنا...تا میگیم عمو حسین آمد به س...
2 ارديبهشت 1392
1